شرقِ بنفشه

مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم

شرقِ بنفشه

مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم

پلشت

انگشت شصت پام سِر شده از بس این مدت کار کردم ..

یه آخوند و  یه زن برای بچه های محروم ازم خرید کردن،  روزی رو خدا می رسونه، خیر اندر خیر شد ..

زندگیِ گند اندر گند اندر گند..

فیروزه اومده بود خرید، بهش محل نداشتم .خیلی بزرگ شده. نکنه فردا با بچه های دیگه بیاد :|

صمیر

امسال عید صمیر نیست که تنگ ماهی رو از دستم بگیره و من بخاطرش،  از خاوران برم بازار حضرتی، برم و ویرون بشم ..

پیری

چروک میان ابروهام

عمر هدر رفته

عمر پیش رو

آشتیانی

خانم آشتیانی هیچ فکر میکردی یه روز تیتر یه پست بشی؟ سر صبحی خوابتو دیدم واضحی و حالتم خوب بود .. من که بهت فکر نمیکردم چرا اومدی؟


خدا رحمتت کنه!

عزیزکم

صمیر عزیزم ... خیلی چیزا هست که نمیشه نه واسه کسی گفت و نه انتظار داشت کسی متوجه اون بشه ... مثل دوست داشتن تو .. مثل بهارستان تا خاوران، مثل بازار حضرتی، مثل مراقبت هات از من، آخ که صدات تو گوشمه مثل چشمای عسلیت، مثل وحشی بودنت، مثل آرامشی که به من میدادی، کاش میتونستم بیام و کنارت توی قبر دراز بکشم...


تفاوت آدما عجیب غصه داره .. کاش شبیه هم بودیم، راستی صمیر تو که شکیبا رو دوست داشتی ... چرا من لایق خال سینه ی تو شدم، امشب میخوام تمام زخماتو ببوسم، توام برو از خدا یه شیشه مشروب بگیر و بخور گور پدر همه ی ما دخترا ...

آروم بخواب عزیزم .. شب طولانیه


بغضی ته گلوم محکم نشسته انگار که عریون داشته باشم، درد داره عجیب

من باید ببارم ...

صمیر

دلم برات تنگ شده خیلی زیاد هم تنگ شده ...کاش بغلت کرده بودم کاش میشد همیشه باهات باشم، خال کوبیت عکس من و اسم من، رفت زیر خاک ...



خدا .... چی بگم ...

ریدم

به این زندگی ان مال

تو

دلم برای ..

هه

سلام حمیدرضا

پارازیت

ریدم دهن اون کسایی که مردمو سرطان میدن که فریال پخش نشه

برس

خواب دیدم نیستی تعبیر آمد می رسی

هر چه من دیوانه بودم ابن سیرین بیشتر

بغل

دیشب خواب دیدم آمدی ..

میشود بیایی؟

بیکلام

مرحله ی بعد از تنهایی اسمش چی میشه؟

ناف

دارد منفجر میشود کمر از درد ..

ارس

با آدما کمتر حرف بزن .. اونا تحمل صداقتو ندارن، تمایلشون  شنیدن دروغه ..

م

بخشیدمت که ببخشنم ..

سیف اله

امتحان توسعه اقتصادی، میرم که برینم و بیام

چین

چقدر ستاره هامو دیگرون چیدن ..

دام

غم تنهایی اسیرت میکنه

من

متنفر از همه

والسلام

من میدونستم باز داره سرِ کارم میذاره و بدهی شو نمیخواد صاف کنه ..

نه خدایی هست و نه عدالتی

دلمردگی

چه خوب که این پاییز به انتهاش رسید .. من خیلی خودمو نگه داشتم به این هوا خودمو وا ندم ..

دپ

میترسم این افسردگی ، دوباره اوج بگیره ..

میبینی؟

من اینجام؛

وجود دارم

حتی هنوز زنده م


میآزار

این جور روزا، روزی صد بار آرزوی مرگ میکنم

میآزار

مذهبم برات آزار دهنده میشه وقتی میبینی خدا طرف اونه

تشنج

کسی که تو رو نابود کرده زندگیه خوبی داره ..

نه نع

گربه ها گربه صفت نیستن، اونا از رو گشنگی نمیان سراغمون .. دل تنگ میشن .. دم دراز میاد و  خودشو به زور میشونه رو پام .. سلطان دستامو به زور میکشه به صورتش.. نره به چشام زل میزنه و برفک دستامو گاز گازی میکنه ..  گربه ها از رو گشنگی نمیان سراغ ما .. گربه ها وقت دلتنگی میان  ..

مرثیه

مامان گربه ها مرد، میگن سر کوچه دراز به دراز افتاده بوده و چشمای خوشگل روشنش سفید سفید شده، شاید شهرداری باز هوس کرده گربه ها رو بکشه، شاید کسی بهش سم داده، یا شاید با پا رفتن رو شیکمش،


اما هیچکس فکر نکرد من در نبود برفی .. 

برفی سفید سفید بود با چشمای خاص، یه چشمش آبی بود و اون یکی سبز، شبا توو تاریکی یه چشمش نور قرمز داشت  و یه چشمش نور سبز،  وقتی صداش میزدی، خوب میفهمید، سر کوچه زیر اولین پنجره میشست و پسر همسایه همیشه براش غذا می انداخت، پسر همسایه  چند روز قبل سراغ برفی رو از ما میگرفت، اگه بفهمه برفی مرده حتما خیلی خیلی خیلی خیلی غمگین میشه..

برفی بچه هاشو خونه ی ما بدنیا آورد، روزهایی که من افسردگی شدید داشتم با بودنش حالم کم و کم و کم رو به بهبودی رفت، اصلا شاید واسه همین بچه ها رو اینجا بدنیا آورد .. برفی هیچ وقت هیچ وقت غذایی که بهش میدادیم و نمیخورد، همشو بین بچه هاش تقسیم میکرد ... مادر به فدا کاری برفی نبود .. بجه هاشو  با چنگ و دندون تر و خشک کرد ...

برفی .. اگه میدونستی انقدر ناراحت میشم بازم میرفتی؟


تنهایی

تنهایی گاه صدای هیاهو و خنده های یک جمع شبیه دخترای توی سلفه .. میاد توی گوشت میشینه و زوزه سر میده، که چقدر از این همه آدم دماغ سربالای مو بلوند بیزاری، که چقدر چشمات شبیه چشم هیچ کدومشونه و چقدر بی نوری .. پیش خودت فکر میکنی میون یه مشت گوسفند که یونجه هاشون رو سیر خوردن داری می لولی و لابد تو بز این گله ای..

میگن آدمو مرد میکنه، فارغ از زنیتت، یه لذت هایی رو هم برات میاره، مثلا میتونی تو اووج یه رابطه ی عاطفی، وقتی طرف سوسه میاد و منتظره تو براش بمیری،  اونقدر قوی بشی که اونو تو وجودت بکشی و با افتخار بالای سر جنازه اش زوزه بکشی ..

یه وقتایی ام تهوع میشه رو سر اون مردی که اولین حرفش اینه چرا ازدواج نکردین و دومیش دوس پسر نمیخواین و سومیش کوو شوهررر!

همیشه برای تحول لازمن، تهوع و تنهایی و چای تلخ