شرقِ بنفشه

مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم

شرقِ بنفشه

مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم

خاستگاری

5 شنبه بعد از یک سال کش و قوس محمدحسین و خانوادش میان خونمون،  احسان تماس میگرفت که من ولت نمیکنم و تو ازدواج کن اما من تا آخر عمر باهاتم.. بلاکش کردم، از همه جا .. خدا کنه زودتر این روزای نا امیدکننده تموم بشه و با محمدحسین بریم یه گوشه بلکه آروم بگیریم

محمدحسین

با محمدحسین دوست شدم پسر خوبیه، مثبته و من باهاش راحتم ..

احسان رو هم دفن کردم...

خدا

خدایا باور ندارم که بخای راهی رو جلو چشام بذاری ک تنهایش دوباره منو سمت خودکشی و مرگ و قرص های اعصاب و روان بکشونه. خدایا بهم آرامش عطا کن . خدایا قلبمو بگیر تو دستات خدایا ازش دور میشم میگذرم توو پناه خودت.. من از تنهایی میترسم خدا..

سرترالین

بعد حدود 3 سال، دیشب واسم جهنمی بودش، انقد گریه کرده بودم و زار زده بودم، لرزیدم و مچاله شدم و تب کردم ک فکر کردم دوباره یا تشنج میکنم یا ایست قلبی. حالا هم بهتر از دیشب نیست.. احسان با من قرار ازدواج داشت و  تا عید قرار بود بیاد جلو. یک روز دیدمش و یک هفته بی خبری و بعد پیام که من نمیتونم، بعد زنگ زد که ناراحت نباش، که حالا هم چیزی تغییری نکرده تا همیشه دوست باشیم و شاید ازدواج هم شد.. اما چیزی تغییر کرده بعد از یک هفته انتظار یک هفته لرزش دست و بدن، یک هفته منگی، یک هفته کار نکردن، و این حرفهای آخر، چیزی در من باقی میمونه؟

احسان

یک هفته انتظار کشیدم، منتظر یک تماس بودم ...

بعد یک هفته زنگ زد،  ولی اونی نبود که قبلا بود...

رفتم حموم کلی شیون و ناله کردم ... انقد چنگ زدم پاهامو که جاش موند.. آروم ترم اما تهی، اما باید بمیرم ... هر روز که میگذره بیشتر می فهمم عاقبت من خودکشیه

گاو

از مسعود جدا شدم، در واقع ولش کردم. هر چند سخت اما بهترین کاره. حالا بره با تمام دخترای اینستا و تلگرام و اصلا کل دنیا بلاسه، چقد بده ی پسر انقد آدم سطحی باشه ک تو روابطش به این لاس زدن های رو حوضی راضی باشه.

خدا

قسم به وقت اذانت که می پیجه تو خونمون کمکم کن که تنها نمونم

زارت

دیروز مسعود و با یک اکانت فیک امتحان کردم، نتیجه اش جالب بود، زارررت

ازت متنفرم

مسعود 2

دیشب با همکارام و مسعود رفتیم کنسرت محسن یگانه، خیلی جیغ جیغ کردم. مسعود موقع عکس گرفتن دستش به کمر من بود، به بهونه ی فیلم گرفتن دستشو می نداخت دور گردنم، دستمو میگرفت و عاشقونه نگام می کرد، موقع برگشت پیشونیمو بوسید، بعد لبامو و بعد من لپشو. اما چرا منو دوست نداره!

مسعود

دیروز با مسعود رفتیم کنسرت علیزاده،  لبامو بوسید سه بار

فرزین

دیروز با حسین رفتم تا ونک، با فرزین برگشتم تا خونه


حالا دکارت لعنتی ثابت کند هستم ...

دیوث خان

توفیق برگشت، اومد دیدنم، کلی دستامو بوسید، گف گه خوردم گفتم ازت نفرت دارم،

بعدش اومدیم خونه و دیگه تلفنای منو جواب نداد

این روانی منو حسابی بهم ریخت..  بر نمیگرده این سری ..


بیشتر از شوهر و دوس پسر، یه حامی میخوام یه مرد .. یه دلسوز، یه پدر

واسه همین به توفیق بیشتر نیاز داشتم ..

توفیق

شب عید برگشت، زنش رفته بود خارجه و تنهاش گذاشته بود.. ادعا می کرد عاشقمه، خیلی زیاد، دیشب گفت ازم نفرت داره و واسه این سر قرار نمیاد. رفتی پیرمرد اما شایدم  بر گردی ..

خودم

اگه یکبار دیگه محمد اومد و بهش روی خوش نشون دادی معلوم میشه واقعا گاوی

بهشت

وعده ی بهشت به تموم نداشته ها خاک تو سر ترین واکنشیه که میشه نشون داد.

وعده ی بهشت رو به بدبخت، بیچاره، درمونده ها میدن تا خودشون با بهترین شرایط زندگی کنن.

بهشت ارزونی خودتون

حمید

داشتم خواب و بیدار حمید رو میدیدم، داشتم پیش خودم فکر میکردم چرا و چرا و چرا رفت، همون میون اومده آخرین پست لاینمو لایک کرده، این آخرین حرکتش از تابستون پارساله ..

گفتم تو چرا خواب سرابی

خواب و سراابی ...

عن بازی

مادرم اعتقاد داره من همه چی و عن میبینم؛ یه چسه و چس مثقال واحد اصلی زندگیمه  و بجای ایشون از عن آقا بهره میبرم و دم به دقیقه در حال جمله بندی برای ریدن به آدما و زندگی ام

تبعیض

ریدم به این همه فاصله طبقاتی این همه زجری که میکشم

خونه های متمول لعنتی

ریدم به اون فیش حقوقی 250 ملیونی که حقوقه ده سال زندگی و سگ دو زدن منه

برف

عاشق کلاغ های سمفونی مردگانم اونجایی که تکرار میکنن "برف برف"

پنجشنبه

ساعت یک و سی و هفت دقیقه یکی به حسابم دوملیون و صد ریخت و در ساعت یک و سی و نه دقیقه هر چی تو کارتم پول داشتم خالی کرده .. پی گیرشم ببینم چطو کلاه برداری کردن .. فقط سگ توی این شانس پوله بشدت احتیاجم بود..

اینم از کادو تخمی تولد امسالم ..

باشه خدا باز  دستور بده اذیتم کنن ..

عباس

چند روز درگیر کار ورود دیتا برای شرکت و پروژه ی پیست و ام وی ام ها بودم..

خیر الهی خیلی تیکه است .. میخوامش

دو

مسعودو حمیدرضا  پست بودن رو واقعا برام ترجمه کردن. مسعود بیشتر.. من چرا آرومم من چرا بستری نمیشم

پارتی

ریدم به مدرک ارشد و وضعیت شغلی ام

چطوری مردم پارتی دار میشن؟

 ما که جد اندر جدمون همینجور ریدمون بودن

تک پری

بغلی خوب است که بوی باقالی ندهد..

خالی

بعد مرگت به کی فکر میکنی .. همچنان مریض هستی؟ نگفتی پسر مریضت چی میشه ..؟

خدا خیلی بی رحمی

مکذوب

گور پدر خیلیا از جمله اون گاو کش

آفتابه

ریدم به اون شهر آفتابه دور و به درد نخور. بشینید خونه و راحت از سایت انتشاراتی های معتبر سفارش آنلاین کتاب بدید پول پیکم از هزینه رفت و آمد کمتره. البته اگه برا کتاب خریدن میرید به اون شهر مردشور خونه

زندگی

تا گوساله بخواد گووو بشه،

دل صاحبش آووو میشه ..

حمیدرضا

دیشب هی از خواب پریدم و هی خوابیدم و هی باز بخوابم اومدی،

چقدر بغل کردنت دلچسبه لعنتی

چقدر باید بگذرد، تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟


آهنگ این روزهای من

نصفه ام

«ابد و یک روز»

بسم الله الرحمن الرحیم که به تن تو برکت داد
بسم الله الرحمن الرحیم که از آنهمه برکت دستی نصیب من شد که پیش  کشید و  پا نداد
در این شب معصوم صورت تو را از کدام دانشگاه تهران بیاورم بگذارم جای صورت دیگری ؟
بنام خداوند بخشنده ی مهربان که در تاریکی  به ما تخیل عنایت فرمود
و در عکسهای کلاس هشتم ات وقتی قرآن را با صوت می خوانی تخیل عنایت فرمود

و در آن طفل معصومی که ‌رو سری ات را سفت به گلو بسته ای  تخیل عنایت فرمود

تو ملکوت اعلا بودی
 باید قبل از انقلاب
 قبل از کشف حجاب
با دلی آرام به سوی ات پرمی زدم
یا دست به زانو  در خانه با خون دل
 صفحات تقویم را بی تو  تک تک تک هدر می دادم
تو تووی مشت ام بودی
و نفس ات از قناره های شب های ماه گرفتگی ترکمن نزدیک تر بود
تو تووی مشت ام بودی
و من  چون خموشان بی گنه
نگه ام بر آسمان بود
دیدم زنی که در سواحل پولاد فریاد می زد: «خدا خدا خدا  »تو بودی
از مادرم خداحافظی می کردم زار زار زار گریه می کرد تو بودی
حافظ به چها هارده روایت می خواند تو  مرا چون  حروف یرملون
در ایران خودرو ادغام  کردی

مرا با صوت
بلند بلند  قرائت کن
و  چون وامی مضاربه یکجا پس  بده

 جای تشهد
قضای عهد ماضی را چنان سفت به جا آر   که سعدی با همه ی پدر سوخته گی اش جفت کند

شهادت بده قدرت
در  آدم سورااااااخ درست می کند
شهادت بده
آنها که به دیدن تو می آیند
 تماشا چیان خوبی نیستند
من با بوسه ام تو را شکاف  داده ام
و تهران را «ابد و یک روز» بدهکار کرده ام
 فقط اعتیادِ بهروزِ وثوقی قشنگ نیست
درون هر آدمیزاد یک نفر کارتن خواب است
درون هر خانواده  یک نفر دوست دارد جل و پلاسش را جمع کند  بزند به سینما و چند سانس پشت سر هم خانواده اش را بزند زیر گریه
الامان ای قرآنی که از زیر تو ردش کردند
الامان ای کاسه ی آبی که خالی مانده ای  پشت سرِ او که مدام
 تهدید می کرد موهای اش را از ته می زند و می اندازد دور
الامان ای تخیل
مرا به عکس های قبل از تولدش ببر
وقتی که فقط یک دهان بود و دست و پا نداشت
مرا با صورت اش  قبل از سقوط مصدق  آشنا کن
وقتی خبری از قیمه های نذری  نیست و بوی قورمه سبزی
دست از سرِ ما  بر نمی دارد
از سینه ام دست بکش
از این جفت چشم غریبه که مدام در سینه ی من این جفت پا را  ترجیح می دهند که عاشورای ۸۸ بزند به چالوس
اعتراف می کنم
 در زندگی  سه بار عاشق بوده ام
زنی که دوستش داشتم و فقط از سمت چپ زیبا بود
پدری که نصف سینه اش سوخت
و آن قدر عطش داشت
که مدام نوشابه ی خانواده ی مشکی طلب می کرد
  من یک نصفه ام پدر سوخته بود
در رختخواب همیشه  آن نصفه ی پدر سوخته اولِ هر صبح بیدارم می کرد می فرستاد مدرسه
در هشت سالگی با دختر همسایه عروس بازی می کرد
در دوازده  سالگی
صبحگاه مدرسه ی شاهد قرآن می خواند
و شعار می داد :سه شنبه روز کمک به جبهه
و چه صدایی داشت  پدر سوخته

در بیست و پنج  سالگی
ازدواج کرد
و فقط چند سال بعد به زن اش گفت
من
 دیگر
برای تو مرد نمی شوم شکوفه.

«مهدی قلایی»