شرقِ بنفشه

مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم

شرقِ بنفشه

مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم

تنهایی

تنهایی گاه صدای هیاهو و خنده های یک جمع شبیه دخترای توی سلفه .. میاد توی گوشت میشینه و زوزه سر میده، که چقدر از این همه آدم دماغ سربالای مو بلوند بیزاری، که چقدر چشمات شبیه چشم هیچ کدومشونه و چقدر بی نوری .. پیش خودت فکر میکنی میون یه مشت گوسفند که یونجه هاشون رو سیر خوردن داری می لولی و لابد تو بز این گله ای..

میگن آدمو مرد میکنه، فارغ از زنیتت، یه لذت هایی رو هم برات میاره، مثلا میتونی تو اووج یه رابطه ی عاطفی، وقتی طرف سوسه میاد و منتظره تو براش بمیری،  اونقدر قوی بشی که اونو تو وجودت بکشی و با افتخار بالای سر جنازه اش زوزه بکشی ..

یه وقتایی ام تهوع میشه رو سر اون مردی که اولین حرفش اینه چرا ازدواج نکردین و دومیش دوس پسر نمیخواین و سومیش کوو شوهررر!

همیشه برای تحول لازمن، تهوع و تنهایی و چای تلخ