انگشت شصت پام سِر شده از بس این مدت کار کردم ..
یه آخوند و یه زن برای بچه های محروم ازم خرید کردن، روزی رو خدا می رسونه، خیر اندر خیر شد ..
زندگیِ گند اندر گند اندر گند..
فیروزه اومده بود خرید، بهش محل نداشتم .خیلی بزرگ شده. نکنه فردا با بچه های دیگه بیاد :|
خانم آشتیانی هیچ فکر میکردی یه روز تیتر یه پست بشی؟ سر صبحی خوابتو دیدم واضحی و حالتم خوب بود .. من که بهت فکر نمیکردم چرا اومدی؟
خدا رحمتت کنه!
صمیر عزیزم ... خیلی چیزا هست که نمیشه نه واسه کسی گفت و نه انتظار داشت کسی متوجه اون بشه ... مثل دوست داشتن تو .. مثل بهارستان تا خاوران، مثل بازار حضرتی، مثل مراقبت هات از من، آخ که صدات تو گوشمه مثل چشمای عسلیت، مثل وحشی بودنت، مثل آرامشی که به من میدادی، کاش میتونستم بیام و کنارت توی قبر دراز بکشم...
تفاوت آدما عجیب غصه داره .. کاش شبیه هم بودیم، راستی صمیر تو که شکیبا رو دوست داشتی ... چرا من لایق خال سینه ی تو شدم، امشب میخوام تمام زخماتو ببوسم، توام برو از خدا یه شیشه مشروب بگیر و بخور گور پدر همه ی ما دخترا ...
آروم بخواب عزیزم .. شب طولانیه
بغضی ته گلوم محکم نشسته انگار که عریون داشته باشم، درد داره عجیب
من باید ببارم ...
دلم برات تنگ شده خیلی زیاد هم تنگ شده ...کاش بغلت کرده بودم کاش میشد همیشه باهات باشم، خال کوبیت عکس من و اسم من، رفت زیر خاک ...
خدا .... چی بگم ...